وبلاگ گلاسنوست: موعد تعویض لاشخورا فرا رسیده و یکی از لاشخورای جوان و ذخیره که داره کنار زمین خودشو گرم میکنه و منتظر اشارهٔ سرمربی هس، بالاخره حرف دلشو با گریه و بغض شدید به بازیگر پیر، که هوس کرده بیاد جای اونو بگیره، زد.
قالیباف نو رسیده با گریه به رفسنجانی پیر گفت: «من
هیچ وقت به شما بیاحترامی نکردم و نمیکنم.
شما بزرگی، روحانیتی، مجتهدی، پنجاه و پنج سال عمرتو برا انقلاب گذاشتی ولی یه انتقاد جدی به شما دارم. آقای هاشمی شما نصیحت امام رو گوش نکردی! شما یادتونه
به خود من گفتید، اون جمعهٔ آخری که امام بر بستر بیماری بود و شما قبل از خطبهها رفتین
عیادتشون ... فقط شما بودین و حاج احمد آقا... امام دستشونو اوردن جلو و شست دستتونو
گرفتن تو مشتشون و گفتن هیچ نگرانی ندارم به جز اینکه بین شما و آقای خامنهای
اختلافی پیش بیاد؟
گیرم حالا یه اختلاف نظری بین تو و آقا هم باشه. آیا تو باید به حرف آقا کنی یا آقا به حرف تو؟ اون وقت من این وسط چی...؟ به حرف کدومتون کنم: به حرف تو و آقا؛ یا فقط تو؛ یا فقط آقا؟؟؟ ... من بیچاره این وسط چه گناهی
کردم؟ اصلا مگه خودت هشت سال به حرف آقا نکردی؟ حالا چی میشه بزاری من هشت سال به حرف آقا کنم؟
اصلا آقای هاشمی، یه پیشنهاد اوکازیون دارم برات.
شما اوایل انقلاب و دوران جنگ توفیق شهادت نصیبتون نشد. (یعنی نزدیک بود نصیبتون بشه... اما خدا لعنت کنه اون عفت مرعشی رو که جلوی در خونه خوابید روتون). به هر حال، الان در باغ شهادت بسته شده، اما اگه موافق باشی حالا ما اختصاصا خودمون لای این درو خیلی کوتاه دوباره باز کنیم و یه طوری شما رو بفرستیم تو باغ. الان دیگه هشتاد سالتونه! نمیخواین بمیرین؟ تو رو خدا، جون من.. شما بمیر!
خودم بهتون قول میدم از خجالتتون در بیام. اصلا همین اتوبان نیایش رو میکنم به نامتون.
از این بهتر میخوای... تازه کنار حاج احمد آقا هم هستین؛ چون اتوبان نیایش با «یادگار
امام» موازیه تا حوالی درهٔ فرحزاد که اونجا به یادگار امام میپیونده!
اگه فکر میکنی کم هس و نمیصرفه، با بچهمشهدیهای دولتم
هماهنگ میکنم دانشگاه تهران رو هم به «دانشگاه علامه رفسنجانی» تغییر نام بدن. تازه
برات هر سال مراسم حسابی و مفصل و پُر و پیمون هم میگیریم ... درست عینهو مراسمایی
که برا امام راحل و حاج احمدآقا و شهید مطهری و ... کی
بود اون یکی ... آها، شهید بهشتی میگیریم. ندیدی چند وقت پیش چه طوری غوغا کردیم برای یه جوجتالاسلام که غیر از خود آقا و بچههای آماده به قتل وزارت اطلاعات هیچ کی نمیشناختش؟ آیت الله خوشوقت رو میگم! قول میدم اگه قبول کنی بمیری، ۱۰۰ برابر بیشتر بهت حال بدیم.
این طوری برا شما خیلی بهتره و شأنتون هم حفظ میشه. زندهتون که برا آقا و ما شده عینهو زهر حلاحل، لااقل با مردهتون میشه کلی پروپاگاندا کرد: اصلا میدیم یه هفتهٔ کامل صدا و سیما تو سالگرداتون کلیپ و سرود و مناظره بسازه و عینهو سالگرد امام مخ ملتو بزاره تو فرقون... این تن بمیره قبول کن!
اون طوری برا ما و رفیقامون هم بد نمیشه و عجالتا تو این دوره فقط ما میمونیم و آقا؛ آخه فعلا نون و پست و همه چی تو کنار آقا بودنه! تو که هشت سال خوردی بزار یه چیزی هم به ما برسه! هشت سال ما هم که تموم شد و آقا ندا رو داد که: «یالا جمع کنین جُل و پلاستونو می]خوام تیم جدید بیارم... فردا واسم شاخ میشین!»، اون وقت هم یه کاری میکنیم دیگه! تا اون موقع خدا بزرگه. یا مثل
مموتی دُمبمون رو میزاریم رو کولمون و میریم کنار... یا اینکه... خدا رو چی دیدی: اگه بخت یارمون بود... شاید اون وقت آقا رو هم راضی کردیمو یه دانشگاهی... اتوبانی ... چیزی به نامش کردیم!»
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر